معرفي آلبوم نقش خيال

 دستگاه : نوا

همايون شجريان

 

‫ﺁﻭﺍﺯ: ﻧﻘﺶ ﺧﻴﺎﻝ

كلام: ﺳﻌﺪﻱ

 

وه كه جدا نمي شود نقش تو از خيال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو جان من

ناله زير و زار من زارتر است هر زمان

بس كه به هجر مي دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روي چو آفتاب تو

دست نماي خلق شد قامت چون هلال من

پرتو نور روي تو هر نفسي به هر كسي

مي رسد و نمي رسد نوبت اتصال من

خاطر تو به خون من رغبت اگر چنين كند

هم به مراد دل رسد خاطر بد سگال من

ديده زبان حال من بر تو گشاد رحم كن

چون كه اثر نمي كند در تو زبان قال من

بر گذري و ننگري بازنگر كه بگذرد

فقر من و غناي تو جور تو احتمال من

چرخ شنيد ناله ام گفت منال سعديا

كآه تو تيره ميكند آينه جمال من

 

‫ﺗﺼﻨﻴﻒ: ﺗﻮﺑﻪ ﺷﻜﻦ

ﻛﻼﻡ: ﻣﻮﻻﻧﺎ

 

از اين تنگين قفس جانا پريدي وزين زندان طراران رهيدي

ز روي آينه گل دور كردي در آيينه بديدي آنچ ديدي

خبرها ميشنيدي زير و بالا بر آن بالا ببين آنچ شنيدي

چو آب و گل به آب و گل سپردي قماش روح بر گردون كشيدي

ز گردشهاي جسماني بجستي به گردشهاي روحاني رسيدي

گزين كن هرچه ميخواهي و بستان چو ما را بر همه عالم گزيدي

دگر باره شه ساقي رسيدي مرا در حلقه مستان كشيدي

دگر باره شكستي توبه ها را به جامي پرده ها را بردريدي

 

‫ﺗﺼﻨﻴﻒ ﺩﻭﺍﻱ ﺩﻝ

ﻛﻼﻡ: ﻣﻮﻻﻧﺎ

 

‫ دلي كز تو سوزد چه باشد دوايش چو تشنه تو باشد كه باشد سقايش

چو بيمار گردد به بازار گردد دكان تو جويد لب قندخايش

تويي باغ و گلشن تويي روز روشن مكن دل چون آهن مران از لقايش

به درد و به زاري به اندوه و خواري عجب چند داري برون سرايش

مها از سر او چو تو سايه بردي چه سود و چه راحت ز سايه همايش

چو يك دم نبيند جمال و جلالت بگيرد ملالي ز جان و ز جايش

جهان از بهارش چو فردوس گردد چمن بي زباني بگويد ثنايش

جواهر كه بخشد كف بحر خويش فزايش كه بخشد رخ جان فزايش

جهان سايه توست روش از تو دارد ز نور تو باشد بقا و فنايش

منم مهره تو فتاده ز دستت از اين طاس غربت بيا درربايش

بگيرم ادب را ببندم دو لب را كه تا راز گويد لب دلگشايش

 

                                                                                                                                          ‫ﺗﺼﻨﻴﻒ: ﺳﻮﺍﺭﺍﻥ

ﻛﻼﻡ: ﻣﻮﻻﻧﺎ

 

تيز دوم تيز دوم تا به سواران برسم

نيست شوم نيست شوم تا بر جانان برسم

خوش شده ام خوش شدهام پاره آتش شده ام

خانه بسوزم بروم تا به بيابان برسم

خاك شوم خاك شوم تا ز تو سرسبز شوم

آب شوم سجده كنان تا به گلستان برسم

چونك فتادم ز فلك ذره صفت لرزانم

ايمن و بيلرز شوم چونك به پايان برسم

چرخ بود جاي شرف خاك بود جاي تلف

باز رهم زين دو خطر چون بر سلطان برسم

عالم اين خاك و هوا گوهر كفر است وفنا

در دل كفر آمدهام تا كه به ايمان برسم

آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد

شد رخ من سكه زر تا كه به ميزان برسم

رحمت حق آب بود جز كه به پستي نرود

خاكي و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم

هيچ طبيبي ندهد بي مرضي حب و دوا

من همگي درد شوم تا كه به درمان برسم

 

‫ﺁﻭﺍﺯ: ﮔﻨﺎﻩ ﻋﺸﻖ

ﻛﻼﻡ: ﺳﻌﺪﻱ

 

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی

نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز

ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

کسی نماند که بر درد من نبخشاید

کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی

از این طرف که منم همچنان صفایی هست

به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت

هنوز جهل مصور که کیمیایی هست

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید

و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست

که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست