آلبوم آه باران
معرفی ردیف های آواز آلبوم آه باران
دستگاه : آواز دشتي
تار: فرهنگ شريف
پيانو: فخري ملك پور
سال اجرا: 1387
سال انتشار: 1388
آواز : گداخت جان
غزل : حافظ
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
تصنيف : نوای ني
كلام : رهي معيري
چنانم بانگ نی، آتش بر جان زد
که گویی کس، آتش در نیستان زد
مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود
نوای نی امشب بر آن دامان زد
چنانم بانگ نی، آتش بر جان زد
که گویی کس، آتش در نیستان زد
مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود
نوای نی امشب بر آن دامان زد
نی محزون داغ مرا تازه از لاله کند
ز جداییها چو شکایت کند و ناله کند
که به جانش آتش، هجر یاران زد
به کجایی ای گل من که همچو نی بنالد ز غمت دل من
به کجایی ای گل من که همچو نی بنالد ز غمت دل من
جز نالهٔ دل نبود از عشقت حاصل من
گذری به سرم، نظری بر چشم ترم
که از غم تو قلب رهی خون شد و از دیده برون شد
نوای نی گوید کز عشقت چون شد
تصنيف : دیدی ای مه
كلام : رهي معيري
دیدی ای مه که ناگه رمیدی و رفتی
پیوند الفت بریدی و رفتی
هرچه خواری به یاری کشیدم و دیدم
دامن ز دستم کشیدی و رفتی
بس نالهها کردم به امیدی که رحم آری
به فریاد من ای گل
فریاد از دل تو کز جفا، فریادمو نشنیدی و رفتی
جانا گرچه بردی از یادم
جان در کوی عاشقی دادم
ز پا فکندی، به سر دویدم، گوهر فشاندم
بر اشک من خندیدی و رفتی
ساقی بده آن میرا
مطرب بزن آن نی را
که پای لاله، پیاله خوش باشد
دل اسیران به ناله خوش باشد
علاج محنت به جز مینیست
به غیر نالیدن نی نیست
آواز: شمع جان
غزل : عطار
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم
خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم
در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم
زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم
گر پردههای عالم در پیش چشم داری
گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم
در پیش بارگاهت از دور باز ماندم
کز بیم دورباشت روی گذر ندارم
روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم
گر ره بود به آتش، بیم خطر ندارم
عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن، ولیکن من آن نظر ندارم
نه، نه تو شمع جانی پروانه تو ام من
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم
تصنيف : آه باران
كلام : فريدون مشيري
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکند
روشنیها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آهْ باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدیها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟