آلبوم بوي باران
معرفی ردیف های آواز آلبوم بوي باران
دستگاه : چهارگاه ، آواز افشاري
آهنگساز و تنظیم کننده: حسین یوسف زمانی
همنوازان
آواز
شهرام جلالی: تار
حریر شریعت زاده: پیانو
نوازندگان سازهای ایرانی
حسن ناهید: نی
اردشیر کامکار: کمانچه
شهریار فریوسفی و سیامک نعمت سرا: تار
مجید اخشابی: سنتور
همایون شجریان: تنبک
آواز: زنده عشق
كلام : فريدون مشيري
1 بگذار، که بر شاخهی این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
مخالف
2 آن گاه، به صد شوق چو مرغان سبکبال پرگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
مخالف
3 خورشید، از آن دور، از آن قله پر برف آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز
مخالف
4 سیمرغ طلایی پر و بالی ست که چون من از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
مخالف
5 پرواز به آنجا که نشاط است و امید است پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
مخالف
6 آن جا که سراپای تو، در روشنی صبح رویای شرابی ست که در جام بلور است
مخالف
7 آن جا که سحر، گونه گلگون تو در خواب از بوسهی خورشید، چو برگ گل ناز است
شکسته مویه
8 آن جا که من از روزن هر اختر شبگرد چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
مخالف فرود
9 من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است راه دل خود را نتوانم که نپویم
زابل
10 هر صبح، در آیینهی جادویی خورشید چون می نگرم، او همه من، من همه اویم
زابل
11 او روشنی و گرمی بازار وجود است در سینه من نیز، دلی گرم تر از اوست
حصار
12 او یک سر آسوده به بالین نهاده است من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
حصار
13 ما هر دو، در این صبح طربناک بهاری از خلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
منصوری
14 ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعت با دیدهی جان محو تماشای بهاریم
منصوری
15 ما آتش افتاده به نیزار ملالیم ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
مویه
16 بگذار که سرمست و غزلخوان من خورشید بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
مویه فرود
مشخصات عروضی
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بحر: هزج مثمن اخرب مقصور
تصنيف : بوي باران
كلام : فريدون مشيري
ﺑﻮﻱ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺑﻮﻱ ﺳﺒﺰﻩ، ﺑﻮﻱ ﺧﺎﻙ
ﺷﺎﺧﻪﻫﺎﻱ ﺷﺴﺘﻪ، ﺑﺎﺭﺍﻥﺧﻮﺭﺩﻩ، ﭘﺎﻙ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻲ ﻭ ﺍﺑﺮ ﺳﭙﻴﺪ
ﺑﺮﮔﻬﺎﻱ ﺳﺒﺰ ﺑﻴﺪ
ﻋﻈﺮ ﻧﺮﮔﺲ، ﺭﻗﺺ ﺑﺎﺩ
ﻧﻐﻤﻪ ﺷﻮﻕ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﻱ ﺷﺎﺩ
ﺧﻠﻮﺕ ﮔﺮﻡ ﻛﺒﻮﺗﺮﻫﺎﻱ ﻣﺴﺖ
ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﻚ ﻣﻲﺭﺳﺪ ﺍﻳﻨﻚ ﺑﻬﺎﺭ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﭼﺸﻤﻪﻫﺎ ﻭ ﺩﺷﺖﻫﺎ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﻧﻪﻫﺎ ﻭ ﺳﺒﺰﻩﻫﺎ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻏﻨﭽﻪﻫﺎﻱ ﻧﻴﻤﻪﺑﺎﺯ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻴﺨﻚ ﻛﻪ ﻣﻲﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺟﺎﻡ ﻟﺒﺮﻳﺰ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﻱ ﺩﺭﻳﻎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﭼﻮﻥ ﮔﻞ ﻧﺮﻗﺼﻲ ﺑﺎ ﻧﺴﻴﻢ
ﺍﻱ ﺩﺭﻳﻎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻢ ﻧﺴﺎﺯﺩ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﻱ ﺩﺭﻳﻎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻛﺎﻣﻲ ﻧﮕﻴﺮﻳﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ
ﮔﺮ ﻧﻜﻮﺑﻲ ﺷﻴﺸﻪ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ
ﻫﻔﺖ ﺭﻧﮕﺶ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ رنگ
آواز : ترك مبتلا
غزل : مولانا
1 رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
درآمد افشاری
2 ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
جامه داران
3 از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
جامه داران
4 ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آب دیده ما، صد جای آسیا کن
جامه داران
5 خیره کشی ست ما را، دارد دلی چو خارا بکشد کسش نگوید، تدبیر خونبها کن
عراق
6 بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن
حزین
7 دردی ست غیر مردن، آن را دوا نباشد پس من چه گونه گویم که این درد را دوا کن
جامه داران
8 در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که، عزم سوی ما کن
رهاب
مشخصات عروضی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر: مضارع مثمن اخرب
آواز : وصل و هجران
غزل : مولانا
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
مثنوي افشاري
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
مثنوي افشاري
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
مثنوي افشاري
بر درختی کشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
مثنوي افشاري
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
مثنوي افشاري
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ میخواهد دل ایشان مکن
-
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
-
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
-
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
مثنوي افشاري
مشخصات عروضی:
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مسدس محذوف
تصنيف : ني زن
كلام : فروغي بسطامي و حافظ
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
هم نکتهٔ وحدت را با شاهد یکتاگو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
هم جلوهٔ ساقی را در جام بلورین بین
هم بادهٔ بیغش را با سادهٔ بی غم زن
ذکر از رخ رخشانش با موسی عمران گو
حرف از لب جان بخشش با عیسی مریم زن
حال دل خونین را با عاشق صادق گو
رطل می صافی را با صوفی محرم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن
چون آب بقا داری بر خاک سکندر ریز
چون جام به چنگ آری با یاد لب جم زن
چون گرد حرم گشتی با خانه خدا بنشین
چون می به قدح کردی بر چشمهٔ زمزم زن
در پای قدح بنشین زیبا صنمی بگزین
اسباب ریا برچین، کمتر ز دعا دم زن
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
یا پای شقاوت را بر تارک شیطان نه
یا کوس سعادت را بر عرش مکرم زن
یا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش
یا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
یا خازن جنت شو، گلهای بهشتی چین
یا مالک دوزخ شو، درهای جهنم زن
یا بندهٔ عقبا شو، یا خواجهٔ دنیا شو
یا ساز عروسی کن، یا حلقهٔ ماتم زن
زاهد سخن تقوی بسیار مگو با ما
دم درکش از این معنی، یعنی که نفس کم زن
گر دامن پاکت را آلوده به خون خواهد
انگشت قبولت را بر دیدهٔ پر نم زن
گر هم دمی او را پیوسته طمع داری
هم اشک پیاپی ریز هم آه دمادم زن
سلطانی اگر خواهی درویش مجرد شو
نه رشته به گوهر کش نه سکه به درهم زن
چون خاتم کارت را بر دست اجل دادند
نه تاج به تارک نه، نه دست به خاتم زن
تا چند فروغی را مجروح توان دیدن
یا مرهم زخمی کن یا ضربت محکم زن
مغني كجايي نوايت كجاست
نواي خوش غم زدايت كجاست
مغني از آن پرده نقشي بيار
ببين تا چه گفت از درون پرده دار
چنان بركش آواز خنيا گري