آلبوم آستان جانان
دستگاه : بیات ترک- کرد بیات- دشتستانی
سنتور: پرویز مشکاتیان
تنبک: ناصر فرهنگفر
سال اجرا: 1362
سال انتشار: 1365
آواز: خاطر حزين
غزل : حافظ
1 کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟ یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد
درآمد بیات ترک
2 از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صـــد مــلــک سلـیـمانم در زیر نگین باشد
درآمد بیات ترک
7،3 غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل! شــاید که چــو وابینی خــیر تو در این باشد
دشتی (امیری)
4 هر که او نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جمله اول شکسته
5 جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایــره قسـمـت، اوضــاع چـنـیـن بـاشــد
جمله دوم شکسته
6 در کار گلاب و گل حکم ازلی ایـن بـــود که این شاهد بازاری و آن پرده نشین باشــد
جمله سوم شکسته (اوج شکسته)
8 آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر که این ســابــقهی پیشین تا روز پسین بــاشد
فرود
مشخصات عروضی
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن
بحر: هزج مثمن اخرب
آواز: دوبيتي
كلام : بابا طاهر
9 سری دیرم که سامونش نمی بو غمی دیرم که که پایانش نمی بو
شهابی
10 اگر باور نداری سوی من آی بــبین دردی که درمانش نمی بو
شهابی
11 خوش آن ساعت که یار از در درآیو شو هــجــران و روز غم سر آیو
قطار
12 ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق همی واجم که جــایش دلــبــر آیو
قطار
مشخصات عروضی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (ترانه، دوبیتی)
بحر: هزج مسدس محذوف.
تصنيف: آستان جانان
كلام: حافظ
ﺭﺍﻫﻲ ﺑﺰﻥ ﻛﻪ ﺁﻫﻲ ﺑﺮ ﺳﺎﺯ ﺁﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺷﻌﺮﻱ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺭﻃﻞ ﮔﺮﺍﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻘﻪ ﻧﮕﻨﺠﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻋﺸﻖﺑﺎﺯﻱ
ﺟﺎﻡ ﻣﻲ ﻣﻐﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﻐﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﻳﮏ ﻧﻈﺮ ﺑﺒﺎﺯﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﺮ ﻧﻘﺪ ﺟﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺷﺪ ﺭﻫﺰﻥ ﺳﻼﻣﺖ ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﻭﻳﻦ ﻋﺠﺐ ﻧﻴﺴﺖ
ﮔﺮ ﺭﺍﻫﺰﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻲ ﺻﺪ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﮔﺮ ﺩﻭﻟﺖ ﻭﺻﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﻱ ﮔﺸﻮﺩﻥ
ﺳﺮﻫﺎ ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺨﻴﻞ ﺑﺮ ﺁﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺑﺮ ﺁﺳﺘﺎﻥ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮔﺮ ﺳﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﻬﺎﺩﻥ
ﮔﻠﺒﺎﻧﮓ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﻱ ﺑﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺷﺒﺎﺏ ﻭ ﺭﻧﺪﻱ ﻣﺠﻤﻮﻋﺔ ﻣﺮﺍﺩ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ﻣﻌﺎﻧﻲ ﮔﻮﻱ ﺑﻴﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺩﺭﻭﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺑﺮﮒ ﺳﺮﺍﻱ ﺳﻠﻄﺎﻥ
ﻣﺎﻳﻴﻢ ﻭ ﻛﻬﻨﻪ ﺩﻟﻘﻲ ﻛﺂﺗﺶ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﻗﺪ ﺧﻤﻴﺪﺓ ﻣﺎ ﺳﻬﻠﺖ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺍﻣﺎ
ﺑﺮ ﭼﺸﻢ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺗﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺣﺎﻓﻆ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻗﺮﺁﻥ ﻛﺰ ﺷﻴﺪ ﻭ ﺯﺭﻕ ﺑﺎﺯﺁﻱ
ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻱ ﻋﻴﺸﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﺩ
ﺁﻭﺍﺯ: ﺍﺳﺘﻐﻨﺎﻱ ﻋﺸﻖ
ﻛﻼﻡ : ﺣﺎﻓﻆ
13 سینه مالامال درد است، ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
جمله اول کرد بیات
14 چشم آسایش کـــه دارد از سپــهــر تیزرو؟ ساقیا جامی بــه من ده تا بیــاســایم دمی
جمله دوم کرد بیات
15 زیرکی را گفتم این احوال بین و خندید و گفت صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
حزین فرود به شور
16 آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
عشاق
17 اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهانسوزی، نه خامی بی غمی
عشاق و تحریر بسته نگار
18 در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
حزین فرود
19 گریهی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق که اندر این طوفان نماید هفت دریا شبنمی
سلمک فرود
مشخصات عروضی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: هزج مثمن محذوف
آواز: دوبيتي
كلام: باباطاهر
دلا از دست تنهایی به جانم ز آه و ناله خود در فغانم
20 در آمد شور
شبان تار از دست جدایی کند فریاد مغز استــخونم
عزیزون از غم و درد جدایی به چشمونم نمونده روشنایی
21 دشتستانی
گرفتارم به دام غربت و درد نه یاری و همدمی نه آشنایی
فلک کی بشنوه آه و فغونم به هر گردش زنه آتش به جونم
22 دشتستانی
یک عمری بگذرونم با غم و درد بـــه کـــام دل نـگـــرده آسمونم
نمی دونم دلم دیوونه کیست اسیر نرگس مستونه کیست
23 دشتستانی
نــمـی دونــم دل دیــونه مو کجا می گردد و در خونه کیست
دلی دیرم که بهبودش نمی بو سخن ها می کرٌم سودش نمی بو
24 قوچانی
به بادش می دهم نهش می برد باد در آتش می نهم دودش نــمـی بو
بود درد مو و درمونم از دوست بود وصل مو و هجرونم از دوست
25 سارنگی
اگه قصابم از تن واکره پوست جدا هرگز نگرده جونم از دوست
مو آن آزردهی بی خانمانم سخن ها می کرٌم سودش نمی بو
26 خسرو و شیرین
به بادش می دهم نهش می برد باد در آتش می نهم دودش نــمـی بو
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
27 دشتستانی
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته وینم
مو که افسرده حالم چون ننالم شکسته پر و بالم چون ننالم
28 غم انگیز
همه گویند فلانی ناله کم کن تو آیی در خیالم چون ننالم
به آهی گنبد خضرا بسوجم فلک را جمله سر تا پا بسوجم
29 دیلمان
بسوجان ار نه کارم را بساجی چه فرمایی بساجی یا بسوجم؟
غم عشقت بیابون پرورم کرد هوای وصل بی بال و پرم کرد
30 دشتستانی فرود به شور
به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
مشخصات عروضی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
بحر: هزج مسدس محذوف.
ﺗﺼﻨﻴﻒ: ﺷﻴﺪﺍﻳﻲ
ﻛﻼﻡ: ﺣﺎﻓﻆ
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی