معرفی ردیف های آواز آلبوم در خیال

دستگاه : سه گاه و بیات زند(ترک)

خواننده: محمدرضا شجریان

آهنگساز وتار: مجید درخشانی

نی: عبدالنقی افشار نیا

سه تار: بهداد بابایی

سال اجرا: 1374

سال انتشار: 1375


 

آواز: در جدایی

 

غزل : سعدی

 

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی      چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

جمله اول درآمد سه گاه

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی    چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی

جمله دوم درآمد سه گاه

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی    شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

زابل

دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم    نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی

مخالف سه گاه

تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم    که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

مویه

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان     تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

مخالف و برگشت به درآمد

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم    دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی

مخالف سه گاه

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت     برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

مخالف اشاره به مغلوب

تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان    بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

مخالف سه گاه

در چشم بامدادان به بهشت برگشودن     نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

مویه و فرود

 

مشخصات عروضی:

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن

بحر: رمل مثمن مشکول

 

 

تصنیف: دیده بی خواب

کلام: سعدی

 

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی     چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد    بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند     همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم    که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد     که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید     مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری     تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی    عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن    که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

 

 

 

آواز: قبله عشق

غزل:سعدی

 

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را     بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

درآمد بیات ترک

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود    توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

درآمد بیات ترک

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند     تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

نوعی دوگاه , جامه دران

از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود      ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را

-

زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد    کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را

-

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی     باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

داد

جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد    ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را

-

دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل    نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را

ابول

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش    جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

شکسته

باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد     با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

جامه دران

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود     صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را

داد و فرود

 

مشخصات عروضی:

وزن : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

بحر: رجز مثمن سالم

 

 

تصنیف : در خیال

کلام : مولانا جلال الدین محمد بلخی

 

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم    ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان      تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم     آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن     گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم     اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند    پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود      تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد     و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام      وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من      گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم